ساقی قهرمان . همین

فوریه 6, 2010 § 5 دیدگاه

چیز بیهوده ای ست مثل خونریزی ماهانه. شعر را می گویم.

خون پیداست و زخم نه. یا خون هست و زخمی در کار نیست.

دوبار که بخوانی شعر را و یا سه بار، و یا هی بخوانی و بخوانی دوباره، خون را که می بینی که  تا ساق پا غلتیده هیچ، زخم را هم پیدا می کنی. آن توهاست. پنهان در زهدانی که هر روز به بهانه ای آرام ندارد. به خونریزی ماهانه می ماند شعر. نه سرودنش، همین خود شعر. سرودنش چیز دیگری ست. شباهتی هم به زاییدن ندارد. زاییدن خیلی پیش از سرودن اتفاق می افتد. سردون هنر آراستن و پیراستن است. اما خود شعر، به خونریزی ماهانه می ماند. جاری که می شود. از زخمی که پیدا نیست. که خود جاری شدنش دلیل بسته نشدن نطفه ای ست که اگر بسته می شد با هر بیت حافظ یک ابر امیرمبارزالدین خون استفراغ می کرد و با هر سطر فروغ یک باز زنی از ته دریا پا به خشکی می گذاشت.

اما خود شعر به خونریزی ماهانه می ماند. جاری که می شود و رنگ پریده ی پاهایم را که قرمز می کند که رنگین به چشم در آیند

—-

ساقی قهرمان

طشت گه

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

اول بوی کسی که پشت سرم ایستاده

بعد بوی طشت گه می آید

بعد آن کسی که پشت سرم ایستاده فرو می کند سرم را توی طشت

هرچه بیرون از من است زیبا می شود

من زشت می شوم آغشته به بوی گه

بعد آن کسی که پشت سرم ایستاده

سرم را بیرون می کشد

راهم را وا می کند رو به پشت سر

بعد،

می گوید بزن

نمی توانم نفس بزنم

می گوید بزن

نمی توانم نفس بزنم

می گوید بزن

دست روی سیم می مالم اول دست روی سیم می مالم

روی سیم دست می مالم

دست را با سر زانو پاک می کنم روی سیم می مالم

بعد صدای سازم زق زق به بوی کسی آغشته می شود که حالا

ایستداه رویروی من می گوید بزن

بعد،

کسی صدای سازم را بو…. بو…. بو… یناک بر می دارد دور سر می گرداند پرت می کند

آن دورها،

هوا را به بوی ما آغشته می کند

بعد،

آب می خواهم

تشنه ام

آب می خواهم

——————-

احمد باطبی در نامۀ سرگشاده اش از زندان نوشت که بازجوها او را به مستراح زندان برده سرش را توی چاه مستراح فرو کرده اند. و بعد هم، خب طبیعی است، تا چند روز اجازه نداده اند آن چیزها را از سر و صورتش بشوید. به هر حال.

و برای اطلاع: شمس الواعظین در سخنرانی خود در تورنتو گفت که احمد باطبی شکنجه نشده و دارد در اوین گیتار می زند. ضمن اینکه به صداقتش می خندم به ساده دلی اش… نیازی که نیست، همینجوری مثلا… راستش نمیدانم به چی ولی به یک چیزیش احترام می گذارم. ولی البته باید بگویم همۀ کسانی که حضور شکنجه را، آنهم در زندان جمهوری اسلامی انکار می کنند آدمهای گندی هستند.

——-

ساقی قهرمان

زهر مار

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

از خالی میان دو پر پرنده ای که

بالش را دستی کشیده به جانبی و پری را

از آن میان بیرون کشیده و ول کرده در هوا، باد می پیچد هو    هو

بر چشم هایی می وزد که در میانه ی هوا

مانده اند و خیره مانده اند. خشک.

خشک؟

و سرد، یعنی انگار رویه ی چشمم از شیشه است و

یخ بسته

سرد

کورمال از خراش درخت تو می روم که روییدنی به جانب پایین

یعنی زیر خاک

یا توی زمین

حواسم را به خود..

یعنی ریشه ها؟

مارها، از مارها، یکی، دوتا از مارها، مارها همه

تمام مارها که مثل من

در امتداد قامتم دراز کشیده اند

و نمی خوابیم

به زهر هیچ ماری

فکر نمی کنم

فقط

دراز کشیده ام اینجا

ناخن های پایم را لاک زده ام و شست پایم را تکان می دهم

دستم را بلند می کنم ول می کنم میان ماها که در هم دوباره می لولیم

از ترس عرق می کنم گردن بندی دارم با سر انگشتم بالا می کشم تا روی

صورتم سیگاری کنار تخت دارم سردم نیست فندکم را برمی دارم روشن می کنم از ماها نیستم

از ترس عرق می کنم یخ می کنم پاهایم را بالا می آورم

حالا اگر بخواهم

و می پرم بیرون

حالا

همین حالا

؟

————

ساقی قهرمان

تازه

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

همین. بوی شاش تازه. نرقص. روی بوی شاش تازه. بگو.

صدای خندۀ چروک از چار سو

دلم برای یک قورت تلخ…

تف نکن.

پاره می…

نکن، تف کن.

گلو گرم .. گرمگرم .. خنچ می خورد ..

چرا .. نمی..

تف ها تف شد.

تمام شد.

تمام تف ها تف شد.

صبح از حالا دوباره می آید

زیر صبح تازه نارنج می شویم

باز می شاشیم ..

نکن. تف کن.

————

ساقی قهرمان

و می ترسم

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

نگاه آینه زرد ست

من آبی

یا نگاه آینه آبی ست

من زردم

یا این منم این آینه است

یا من خسته ام از آینه بازی

گشنه ام

خامه را از یخچال بیرون می کنم روی میز زیر خطی از

نور آفتاب پیش از ظهر

قهوه را توی فنجان می ریزم

اول بخار قهوه

بعد قهوه

بعد لبه ی فنجان

بعد می بینم شکر، ته فنجان، سفید نیست

گشنه ام

بینی ام تیغ کشیده

ناخن شستم از نیمه شکسته

خامه را روی لب ها می مالم

خامه را لای لب ها می مالم

خامه را روی لب ها می مالم

خامه را لای لب ها می مالم

خسته ام از آینه بازی

خوب که نگاه می کنم این، خامه را می خورد

خوب که نگاه می کنم از نان می ترسم از قهوه

————

ساقی قهرمان

سوراخ

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

چیزهایی که سوراخ دارند شبیه منند

در خود فرو می کشند  خالی می مانند

چیزهایی که سوراخ می شوند شبیه منند

در خود فرو می برند  خالی می مانند

ما که سوراخهامان را عزیز می داریم شبیه همیم

خالی

———-

ساقی قهرمان

سیگاری

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

هوای یک جفت چشم دارم لای گیسوان دراز

افتاده روی سینه

تاب خورده تا روی زانو

و یک انگشت

که هی تار مویی را دور خود می تاباند هی می تاباند

و یک جفت چشم

که از پشت یک پرده دود نگاه کند

که سرش گیج می رود

و این سیگار را به لب ببرد

دستش بیفتد

دوباره سیگار را به لب ببرد

و این اتاق بچرخد

و این کاسۀ سر خالی باشد

و این اتاق توی این کاسه بچرخد

و من فقط یک پک بیشتر زده ام

و این اتاق که مال من نیست

و قطره قطره از کف دستم می چکم

دستم را روی گونه ات می کشم تا پایین که سرت را بلند کنم که از

سر زانویم بالاتر رفته ای و هیچ چیزی توی این تن صدا نمی کند که

من همیشه خواب یک پک بیشتر می بینم نشسته روی شست پای تو

انگار گریه می کنم خم می شوم    راست می شوم   خم راست می شوم

و این صدا که از کف دست تو روی تهیگاهم می ماسد

فقط یک پک

همیشه

————-

ساقی قهرمان

شاپوری 14

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

در سرسراهایم شاپور می دود

زوزه می کشم از بن دیوارها

خم به استخوان نمی آورم تا از پنجره ام بیرون بجهد

————-

ساقی قهرمان

شاپوری 13

فوریه 6, 2010 § 2 دیدگاه

برهنه است شاپور

آب می خورد

هوا می خورد

پرنده می خورد

باد می خورد

شاپور برهنه در باران باد می خورد

گلبرگهایش نوک می زند به سبزی شبنم

ریشه می کند

ریشه می خورد

ریشه هایش در انتهای زمین خاک می خورد

من اینجا چه می کنم

برهنه است شاپور

بال می زند به نسیم

نوک می زند به درخت

لانه می کند روی شاخ غول

تن می زند به تابش خورشید روی آب

شبها ستاره لیس می زند

من اینجا چه می کنم

برهنه است شاپور

گریه می کند

دندان به هم می ساید

سر می کوبد به سنگ هوا

ناله می کند

صدا ندارد صدا نمی کند صدا دارد می خواند

اما من اینجا چه می کنم

همیشه اینجا چه می کنم

————

ساقی قهرمان

شاپوری 12

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

اینجا نیست

خوابیده

فقط من اینجایم

فقط تکه ای از تنش را بیدار کرده ام

تا  در آشوبه هایم  فرو رود

فقط من اینجایم و تکه ای از تنش

فقط من اینجایم

اینجا نیستم

بیدارم

————-

ساقی قهرمان

شاپوری 11

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

پستان چپ       روی کف دستم

و همینجور       با انگشتی که دل می زند

و همچنان      که یادم نیست

زیرا که من نشسته ام حالا با خودم

پستان چپ کنار پستان راست       پستان راست دراز تا نوک آن انگشت

و یادم نیست            زیرا حالا من خود خودمم

گونه ها آبی       گردن کبود     چشم ها سرخ    لاغر      لاغر     لاغر

تا روی شانه ها لاغر      لاغر

خسته ای؟

شاپور     ستاره ای از آسمانی را در من رنگ می کند

و می خوابد

———–

ساقی قهرمان

شاپوری 10

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

 

پروانه می شود هرجا که هست روی تن من و

انگار باران گرمی می بارد و تا بارید دوباره گرم می شود و

روشن      روشن     چون که پنجره ها را وا کرده و

یک ستون نور از همان بالا که انگار سقف است و نیست می تابد و

چیزی برق می زند مثل جرعۀ تلخی و

چشم وا می کنم نگاه می کنم

چشم های آبی می بینم

چشم وا می کنم چشم های آبی می بینم

چشم وا می کنم نگاه می کنم چشم های آبی می بینم و

چشم های آبی که می بینم انگار باران گرمی می بارد روی انگشت های پاهایم و

حتی حافظه ام ناف دارد

دستش را می لغزاند تا ساعد قرمز قرمز قرمز

قرمز

قرمز و با احتیاط بیرون می خراشد و جمع می شوم گریه می کنم

چون دوست دارم و

باز

صدایم از تنم خنک تر باشد

و این تاول ها بترکند

————–

ساقی قهرمان

شاپوری 9

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

شاپور پروانه می شود از پنجره وا می شود هوا می شود

پر می زند هرم نفس هایش من می گوید

دوست دارم کور می شوم می گوید

نفس می زند نفس نفس می زند پرپر نفس نفس می زند

پشت خانۀ شما خرابه ایست که دیوارهای آبی دارد

پشت خانۀ شما دیوارهای آبی خرابه ای جرقه می زند

و این روبرو برف است

برمیگردم

چشم چشم را نمی بیند

وقتیکه دوست می دارم می ترسم این تاول بترکد یواش یواش و من صدایم از تنم خنک تر باشد

شاپور از تمام پنجره ها تو می آید

تمام درها را می بندد

این سقف را بر می دارد از روی این دیوارها

این دیوارها را دور می زند رو به ابرها

پروانه می شود که گریه می کنم چون آبی های گرم را دوست دارم

————-

ساقی قهرمان

شاپوری 8

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

از جایی آغاز می شود که زیر زانوهای من بود

بالا می آید تا روی زانوها که زانوهای منست

چیزی می گوید مثل » بیا»        یا » بیا نزدیکتر»

دستم را روی گردنم می فشارم یعنی » خوب نیستم»

یعنی «می خواهم سرم را بردارم چشم هایت را نگاه کنم»

روی زانو سرش بالا می آید تا روی گردنم

هنوز نمی بینم چون چشم هایم حالا روی پرده می گردد

ملافه را برداشته

روی دامن من خوابیده ایم

سرش را روی گوشه ای از سینه ام می گیرم

گوشه ای از سینه ام را می جود

پشت دندان هایی که می جوند قایم می شوم    همیشه

شاپور انگشت ها را می چسباند روی حفره های گونه ام

دوباره انگشت هایم را می چسباند روی حفره های گونه ام

چشم هایم از کاسه های وق زده تو می روند و نرم می شوم و دوستم دارد

وقتی سرش را لای لب هایم می گرداند

و لب هایم روی زانوهایش می گردند

و همینجور همیشه

————

ساقی قهرمان

شاپوری 7

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

طناب ابریشمی سفید یا نارنجی

دراز       یعنی حتی آنسرش ناپیدا

سیاه می شود گاهی      گاهی آبی با خط راه های سیاه

گاهی رنگش را گم می کنم

یک سرش دست من است       یک سرش جایی که هی همه می خندند

از خنده وا می ایستند        گریه می کنند

از گریه وا می ایستند       خنده می کنند

یعنی سرهاشان خم به عقب  یا خم روی سینه

یک سر ِ  بند دست منست

من چشم دریده ندارم     خنده ندارم     گریه ندارم

دست ها روی زانوها

زانوها به هم نزدیک

تکیه داده روی مبل نگاه می کنم به هر طرف که باید نگاه کنم در همان دقیقه که اسمم را می خوانند

شاپور از روی شانه ام سر بر می دارد

نگاه می کنم به شانه ام

شانه ام را از روی سینه ام بر می دارد

سینه ام

دست هایم را روی زانوهایم صاف می کند

دست هایم

پاهایم را بر می دارد

می رود که می رود

نه که بخندم     نه که بلند بخندم   بلند بلند بخندم   اما نمی داند

————

ساقی قهرمان

شاپوری 6

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

از روی گورستانی رد می شویم

شب است

سرد نیست

بوی مرده های معطر در هوا پیچیده است

شاپور نگاه می کند به من        نگفتم؟ .. می گوید

می گوید عطر می زنند      همیشه

و می گوید همیشه عطر می زنند

کتش را پهن می کند همینجا میان دو سنگ

با استخوان ساق مرده ای ساز می زند

دهانم از هم وا      با استخوان مرده ای جلق می زنم

بوی من روی بوی مرده می پاشد

——————

ساقی قهرمان

شاپوری 5

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

این پنجره را وا می کنی

می آیی کنار پنجره       پشت من       نگاه می کنی

من از همین کنار نفس های گرم تو روی شانه ام ول می شوم

وا می شوم

دانه های شکر

وا می شوم

سر زبان مخملی لب های

وا می شوم    نوک می زنی

شاخک هایت را تا زیر سینه     تا زیر گردن      تا زیر گونه

برگرد روی لب های     نوک می زنی

تا پشت شانه بیا

من که میان آسمان و زمین ایستاده ام

بیا

حالا دوباره بیا لای لب های

شیرین همین کنار نرمه های استخوان

چه شیرین کنار همین نرمه ها که زیر سینه فرو رفته اند و می نالم

اینجا دوباره بیدار شو

حالا چرا زبان تو در من می کاود حالا که من امتداد رود خسته ای ام

بیا بخوابیم با هم

زبان تو شیرین شیرین

من هی شکسته ام دور این استخوان زیر سینه

این استخوان شکسته است چه شیرین

————

ساقی قهرمان

شاپوری 4

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

چشم ها آبی زنگاری

گونه ها      زیتونی

خط قامت     نازک

راه که می روند هوا تاب می خورد

تاب می دهند موج مرا دور پیکرشان

مردهای همسایه خوشمزه اند

از شاخه های تردشان بوی انار ابیانه می چکد

و آب.. آب دوست دارند و یاس.. یاس دوست دارند وگونۀ من را .. و آب دوست دارند و .. ناگهان

از میان دامن من سر      سر      سر بیرون کردن … و … دوست دارند

همین حالا    حتی همین حالا که روی دامن من خوابند

دوست دارند مثل جرجر باران دور گردن من

همین حالا

—————–

ساقی قهرمان

شاپوری 3

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

شعله در شعله در شعله

پوسید

از کجا آغاز می شود کجای تن که می سوزد

پاییز     امسال      از همین آخرای زمستان سر زد

تو که مثل بهار نیستی که مثل شب که مثل صبح سحر نیستی که مثل عصر اول پاییز نیستی

پوسید شعله

این همین صدای اینهمه بادست که می برد مرا کنار پرتاب زندگی که می میرم

حالا بیست سال است که بیست ساله ام         باد می آید

امسال زمستان از همین اوایل تابستان       شد

ببین همیشه یک شعله در من در باد می میرد

این می میرم از کجای این صدا آمد می میرم

من این نخ نازک دود قامت شمایم عزیزم توام عزیزم

بهار امسال از همین اواخر تابستان       شد         یا من اینهمه

—————

ساقی قهرمان

شاپوری 2

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

سایۀ لبخند روی تن

تن ِ نازک

من روی ِ تن

چشم هام از خواب برمی خیزد تا روی شانه هایت

و همین حالا که فرو می رویم در من

روی سکوت گرم تن تو

چشم های رنگی وا می شود

دست های گرم پهن روی دلم می غلتد

شیرۀ شیرین روی یکی از انگشت های چه گرم از لای خسته ا م سرم را بگیر

مثل پرت شدن از روی هیچ روی هیچ روی هیچ

حالا دوباره بیا ..

————-

ساقی قهرمان

شاپوری 1

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

زمان که می گذرد از همین پنجره می گذرد

چراغ ؟      اینهمه ؟     خوابم نمی برد

پشت پیرهنت ؟

نه ؟

پیرهن من ؟

ها ؟

دیده بودی ؟

برهنه تر ؟

نه ؟

این بوسه ها که سر می گیرد از هر جا

دور می زند دور     دور می زند دور

و این انگشت ها       ها ؟ کجا ؟

صورتت که بالا آمد چشم ها سبز سبز بود و فرو رفت لای قاب پاها باز

و انگشت ها ؟   کجا ؟

گاهی که سر ندارم از پاها یکی در باد می رود     می گویم باید باد بیاید

نیست ؟       گرمست

صورتت حالا        چین های دور هم چشم هم لب

بیا صبح     دوباره صبح     سر صبح

بگو        بگو

خوابم نمی برد

گفتی ؟    بگو

روی زانو ؟     سر زانو ؟    روی زانو ؟   خب     روی زانو

..    .. ها؟  ..    .. ها؟  ..   ..ها؟    ..   .. ها؟   ..   ..    ها؟

حالا ؟ کجا ؟ انگشت من ؟

—————-

ساقی قهرمان

شبیه تو

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

من این شمع ها را دوست ندارم

دسته ی این کارد را دوست ندارم

مسواک دوست ندارم

انگشت هایم را دوست ندارم

چیزی می خواهم شبیه تو

—————–

ساقی قهرمان

شبیه غربت

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

همین سر شب که اسمش غروب ست

ظهرها را دوست ندارد

صبح های سحر را دوست ندارد

شب ها      شب های مخملی سیاه را دوست ندارد

مرا دوست دارد

انگشت روی انگشت هایم، روی پیشانی ام می مالد

می گوید این ها با تو هم همینقدر دشمنند؟

چیزی نمی گویم،

اما نه، دشمن که نیستند ، بفهمی نفمی

————–

ساقی قهرمان

شب ها درخت ها

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

شب ها درخت ها یک تکه نان شب مانده سق می زنند و

تا صبح

تکه های هوا را دسته می کنند

صبح       یک قورت قهوۀ تلخ و تا شب      هوا را دسته می کنند

یکشب از آن شب ها که شاخه، شاخه را نمی بیند

هرم تاریکی که روی شانه ها چسبید

شاخه ها پچ پچ به همدیگر می سایند

از ریشه ها

صدای

خش

خش

خش

یککاره در هجوم یک وحشت غریب

خاک..

ریشه ها خاک را می درند..

شاخه ها      حفره های ترسیده را     دسته می کنند    دسته دسته می کنند

خب چه عیبی دارد     گریه کن

————

ساقی قهرمان

سر سوزن

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

یک سر سوزن

یک سر سوزن

یک سر سوزن بالاتر

تمام نمی شود این راه که دور می زند دور سرگیجۀ حضور بعد از خواب

هوا دوباره سرد می شود سر انگشتانم

انگشت روی گودی گلو    بخوان     بلندتر

صدا می گیرد اینجا که دور می زنی

راه رفته است این      نرو

یک سر مو پایین

یک سر مو پایین تر

اگر نشسته باشی    پشت به دیوار روبرو داده باشی..

اگر نشسته باشی انگار خوابیده باشم..

می خندم که می بینم از من نارنجی ها که می تراوند دور تو می پرند

خب نگاه نکن   اما هنوز دور تو می پرند

سر زانوهای خودت را     حالا سر زانوهای مرا     حالا خودت را

حالا نارنجی هایم را پس می زنم

دست می گذارم حالا اگر نشسته باشم انگار

این انگشت را بگیر      بیا     خط خیس چشم هایت را نگاه کن

پایین

پایین

پایین که آمدی

چیزی نشانت می دهم شبیه تارهای حنجرۀ قناری که تا می خندد از هم می گسلد

تا از هم می گسلد قد من می شود

بیا     کف دست هایت کف پاهایم

بیا توو       بیا توتر

بیا     نگاه نکن    من اینجا که نگاه می کنم نیستم

بچرخ

به دیواره های قرمز اطلسی بمال        گر گرفته ای

به دیواره های قرمز اطلسی بمال       آنجا نشسته ام

این انگشت را بگیر     حالا اینجایم

می برمت چیزی نشانت می دهم شبیه تارهای حنجرۀ قناری

که تا می خواند از هم می گسلد

تا از هم می گسلد قد من می شود

گلوی این قناری را بگیر

بین دو انگشت

بپیچان

————

ساقی قهرمان

سنگ

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

سنگ که می شوم

تا ته دره که می غلتم

در آب های ته جوی به خوابم می برند

جاری می شود

از هر سویم

جیغ که می کشم صدایم را قورت می دهند

آن بالا می روند

آن بیرون می وزند

آن بالا می دوند

آن بیرون می بارند

آن بالا می گویند

آن بیرون می درند

می خندند می خوابند می روند می گویند می خورند

جیغ که می کشم در آب های ته جوی به خوابم می برند صدایم را قورت می دهند

در آب های ته جوی

خزه می بندم

——————

ساقی قهرمان

پیدا نمی شه

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

پیدا نمیشه پیدا نمیشم

بیا آمده رفته گم شده وسط چیزایی که می دونم نمیدونم

خواب؟

خوابم نمی برد

خواب

خوابم نمی برد

از پنجره بیا

از در بیا

از لای پرده بیا

از پنجره بیا

تا لای موهای روی فرق سرم

نشسته می خوابم

یک کیسه از هوای شما را به سر کشیده می خوابم

خار دارد خواب

نشسته رو به در نشسته می خوابم

خوابم نمی برد

روزۀ مقبولیست، یک کیسه از هوای شما را به سر کشیده می خوابم

—————–

ساقی قهرمان

پله ها

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

از پله هایی بالا می روم که زانو را خم می کنند

در پاگرد آخرین، در می گشایم به روی هوا

به جانب ابری در انتهای راست می روم

پستان فرو می کنم در توده ی کبود

توده ی کبود را می فشارم به سینه

چنگ فرو می برم در توده ی کبود

توده ی کبود را فرو می کنم لای دندان

قد راست می کنم

لب تر می کنم

بر می گردم

—————

ساقی قهرمان

نگاه کن

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

چه سبز نگاه کن

بوی خورشید       از پشت برگ نمور

من با این دامن چین چین چین

موج پشت موج    آن روبرو کف

پشت شیشه دست لاغر فرمان را چسبیده زیر چشم را با اشک خیس می کند

نگاه کن از پشت شیشه به من

دست هایم دو سوی کمر      کمر   یکی به این      یکی به این      یکی به آن یکی سو

یکی به این      یکی به آن یکی سو

نگاه کن      چه خیسم سبز     موج نمی زنم      کف       گاهی برق می زنم

و همچنان که نگاه می کنی حالا که پشت برگ ها پشت برکه با گونه های سرخ سک سک می کنم

صدایی از سینه ات ترسان بالا می کشد زیرا همین حالا نشسته ام سینه ام شیر

سرت زیر سینه ام شیر

دست های پهنت لای دست های نازکت گم مانده     گریه می کنی

هپ پالا پرتابت می کنم تا ارتفاع یک وجب بالاتر از در هوا می گیرم

فرمان را گم نکن بپیچانی از کنار این پیچ به خانه به خانه نمی روم

نگاه کن

سبز

حالا آبی

حالا سبز

حالا کف     گاهی نم نمک       لابلای هوا     گاهی کف

حالا نگاه نکن

حالا نگه دار

حالا در را وا کن

حالا سلام کن

حالا به کی سلام کنم حالا

حالا می گیرمت در هوا  زیر سینه ام شیر و گونه هایم سرخ و عطر خیسم شور

حالا نوار را ته کشو گم کن

—————

ساقی قهرمان

ببوسم

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

می خواهم ببوسم

لب ها و

پشت گردن

و روی سینه

شانه

و دور ناف

سرم را لای پاها بچرخانم

حالا دوباره

از لای پاها تا روی سینه

حالا نشسته ام

سرم گیج می رود

هنوز ؟

گیج می رود

حالا دستهاتان خواب می رود

——————–

ساقی قهرمان

میان ندانستن

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

این درختها       شاخه هاشان رو به آسمان

این درختها      شاخه هاشان رو به زمین

این درختها      شاخه هاشان در امتداد افق

این درختها شاخه هاشان

نمی دانم

————

ساقی قهرمان

مثل شکوفه ای چاق و آبدار

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

مثل شکوفه ای چاق و آبدار

آبستن       یک جفت پستان

غلیظ        یک جفت چشم

ایستاده به لنگر        یک جفت پا

اندکی خم به جلو        یک جفت شانه

اندکی خمیده           یک جفت زانو

در هم            یک جفت دست

چسبیده به هم          یک جفت ران

فشرده بر هم          یک جفت لب

و یک دهان که وا می شود موجی از خراش روی هوا می پاشد

اینجا که ایستاده هوا صاف و روشن است

—————–


ساقی قهرمان

مثل من

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

خیس می شوم خیس نمی شود

خیس که می شوم

خیس نمی شود

مثل برف زیر ِ پا نیست مثل برف روی ِ گونه

مثل دوش ِ آب نیست مثل آب ِ دور کمر

خیس می شوم

چشم ها دو لکۀ سیاه

نگاه می کنم    رنگ رنگ می شود

زرد آن توهاست       آبی نمی شود

بنفش لای سبز نمی پیچد

خط کشیده دور بنفش      به نارنجی نمی پیچد

سبزست      لای سبز زرد نمی پیچد

خط کشیده دور زرد          زرد به نارنجی نمی پیچد

خط کشیده آنسوی خط خوابیده سرمه ای تا پایین

خیس می شوم     خیس نمی شود

این رنگ ها را بردار می گویم          حالا دارم گریه می کنم

گریه می رود

دارم هوار می زنم

این رنگ ها را دور بینداز

دور که می شود نزدیک می شود

نزدیک که می شود خیس می شوم

حالا هوار نمی زنم

پک می زنم به سیگار     پک می زند

دود که می آید برود دود را دوباره می کشد

شاید دارم گریه می کنم حالا

خیس می شوم

———–

ساقی قهرمان

من

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

من

چشم دارد

گونه های گلی دارد

پستان دارد

لب دارد

لب،   دهان گشنه دارد

وا می شود ترا می خورد

تا بیایم بگویم:  تو

وا می شود ترا می خورد

————

ساقی قهرمان


خراش

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

هوا حضوری ابریشمی دارد

به خارهای تنم می خورد

خونی می شود

.. اااد می آید بیرون می زنم به خانه فرو می روم .. رف می ریزد

کنارۀ رودی را دوست دارم که جاری نیست زن نیست نمی خواند مرا لای دندانهایش نمی فشارد

از تیغ که بگذرم بر گلوگاهم نحواهد خوابید

از خواب که برخیزم انگشتانم را نخواهد مکید

بعد از اینهمه سر می گردانم رو به افق

رو به آن سوی افق

باد می آید

بیرون         بیرون می زنم

.. اد می آید

به زمین         به هوا         به خانه می راندم

نمی یابدم

در نوک شست پای چپم پنهان که می شوم

هنوز

کنارۀ آن رود را که دوست دارم، دوست دارم

————-

ساقی قهرمان

خانم خسته

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

شبای چروک بی دندون کف پام دندون در میاره

یه دلار و بیس پنج سنت      قهوه      لبپر می زنه

ازین کوچه به اون کوچه به اون کوچه

بگو ازینا خوشت میاد

بگو خوشت میاد

پشتمو میدم به اون درخته      خوشت میاد

خب دیگه بیا      ازین کوچه هه خوشت میاد

دستتو درازش کن     سر اون خونه خوشگله رو وردار

دس کن تو اتاقخواب

لباسخوابتوری خوشگله رو وردار بده تنم کنم

درخسبزا صف بکشن

دستای سبزشونو واز کنن

این خانومی رو بغل کنن

سر چنگۀ موهام بوی کلالۀ سحر میده

میگم بده

قهوۀ ماسیده مزۀ دهن ماسیده میده

میگم بده

روزای چروک بی دندون   کف پام دندون در میاره

ازین به اون کوچه به اون

بذار بده

———–

ساقی قهرمان

خواهر مرگ

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

خواهر مرگ گردن خسته بر شانه سوار می کند

از خانه می رود

خواهر مرگ گردن خسته از شانه وا می کند

در خانه می نشیند

باید هق هق صدا بیاید اینبار هق هق

با چنگکی کنار شانه از کنار سینه ام می روند می آیند

کنار سینه چیزی برای فراموشی نیست

این وزوزۀ زهرمار توی سینه برای فراموشی نیست

باید هق هق صدا بیاید اینبار

هق هق صدا بیاید

————

ساقی قهرمان

کرایه ی ما چند است

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

اینهمه از کجای زمین سر زد

کجا سر فرو کرد توی زمین

چهار دیوار . یک پنجره . یک در .

کرایۀ ما چند است

آب       زیر چرخ خیابان      من

چهار دیوار . یک پنجره .  یک در بسته .

وا می شوم می روم       وا می شوم می آیم

یک سیگار از سیگارهای تو را می کشم

دود که می آید برود، دود را دوباره می کشم

یک در بسته . یک پنجره . دیوار .

وا می شوم می روم . وا می شوم می آیم.

کرایۀ ما چند ست

———–

ساقی قهرمان

جاری شد

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

جاری شد تا در جویها به جای آب

در سفره ها به جای آب

در سوراخ ها به جای آب

ته نشین شود

و من بالا بیایم از طنابی که تاب من بوده بوده و از

گلوگاهش تاب می خورم

از چراغ چیزی باقیست که روشن نمی شود تا من زمانی را فرو دهم و بالا بیاورم

گاهی یک نسیم خنک از خدایی خبر می دهد که

خنگ تر از ما

هنوز می گوید ما

و باور نمی کند آقای خاتمی هر بار بعد از اتمام، تمام گوشه هایش را با گلاب پاک می کند

و تا خبث آقایان را از یاد خود ببرد

از من کمی روی لبهایش می مالد و دراز می کشد

و می کُشد و می کِشد و می کُشد در هم روند تا ما بالا بیاوریم

گاهی خون از همان توهای حادثه بر گونۀ زمان می پاشد

و یک پنجره به هم می کوبد

و یک در به هم می کوبد

و یک شریان در دهلیز مرعوبی از هم می پاشد

گاهی زمان از زمین کوچکتر است

گاهی از زمین گیج تر

عقب جلو می رود و نمی داند جاری شد تا در جویها به جای آب در سفره ها به جای نان در سوراخ ها به جای رویا

ته نشین شود

هنوز از چراغ چیزی باقیست که روشن نمی شود

آقای خاتمی که خوب آقایی است هر بار بعد از اتمام

تمام گوشه هایش را با گلاب پاک می کند

و تا خبث آقایان را از یاد خود ببرد از من اندکی روی

لب هایش می مالد

گاهی یک نسیم خنک از خدایی خبر می دهد که خنگ تر از ما هنوز

نسیم خنک را و ما را همسایه می داند

و نمی داند

گاهی خون از همان توهای حادثه بر گونۀ زمان می پاشد

گاهی خون که می پاشد من می گویم ای…   باز خون پاشید

گاهی زمان از زمین گیج تر

گاهی از زمین پلشت تر است

آقای خاتمی گلاب می مالد بعد از هر اتمام و گوشه های تنش را پاک می کند

گاهی گلاب که نباشد و من باشم اندکی از من می مالد روی لب هایش

و می خوابد

که فراموشی خوب است

فراموشی خوب است

———–

ساقی قهرمان

جراحات

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

ناخن تیز کنم

بترکانم

پاره کنم

خش بیندازم

رگ رگ کنم

بدرم

خم شوم

خراش دهم تا انتهای ران

تکه های سرخ را بیرون بکشم

دست ها را بکوبم روی صورت

دست دسته از فرق سر بیرون بکشم

بدرم

حلقوم بترکانم

خرخر کنم

صدایم کنی

سر بگردانم  این پیکر خونی  بخندم خون آلود

—————

ساقی قهرمان

ایستاده ام که ببینید

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

ایستاده ام که ببینید         می بینید که

یک کاسه خون از خون های باران برمی دارم روی سرم می ریزم

نه که دوست داشته باشم

این شوری خون را دوست داشته باشم

اما ببینید آخر

یک کاسه خون برمی دارم روی سرم می ریزم

سرم را برمی دارم می مالم روی خاک

نه که دوست داشته باشم         اما

یکی از پاهایم را وا می کنم می گیرم روی شانه

جلمان می ریم

نه که جلمان           می روم           و با دست دیگرم

یک کاسه خون می ریزم روی سرم

از لای خاک و خون نگاه می کنم

نمی بینید

سینه را یک دور، دور کمر می چرخانم

پشت به شماست رویم به روبرو

باران که بیاید که بشوید که سفید شوم        از روبرو که ببینید

لب هایم را می کشم تا نیم گونه

حالا یکی از دست هایم را می چسبانم کنار آن یکی پا

همچنانکه می روم خط می نویس          که ببینند          و با دست دیگرم

پستانم را

می دوشم روی خاک          که ببینند

————–

ساقی قهرمان

————-

تمام عمر

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

نشسته باشم

ایستاده باشم

میان ایستادن و نایستادن دویده باشم

دویده باشم       دویده باشم      وای دویده باشم و برگشته باشم نگاه کرده باشم

نگاه کرده باشم و دیده باشم

وای         چه بیهوده دیده باشم

و دیده باشم و همچنان نگاه کرده باشم و دیده باشم   وای   دویده باشم    میان ایستادن

————

ساقی قهرمان

همینجور همیشه

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

بدتر از همه همین دیروز بود

باید می مردیم

باد سردی می آمد

باران       دم صبح      تگرگ شد

از خانه تا شب بیرون نرفتیم

شب پرده ها را کشیدیم

سیگاری روشن کردیم

یادمان رفت

باید می مردیم

—————

ساقی قهرمان

قاتل

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

آب می شود از گلویم پایین می رود

به روده ام تیغ می زند

آب می شود از گلوگاهم پایین می ریزد

دهانه ام را تیغ تیغ می کند

قاتل

اعتماد بی شتابم را از گوشم بیرون می کشد

از سر انگشتم بیرون می کشد

تیغ می زند به بازویم

تیغ می زند به سر زانویم

و من

همیشه بعد از این سینه خیز خواهم رفت و

خط راه را  خونی خواهم کرد

——————-

ساقی قهرمان


فاصله از سطح

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

با یک وجب فاصله از سطح خاک می گذرم

گاهی از درهای بسته رد می شوم

گاهی حتی که نیستم واژگون و نگاه می کنم به جایی  به روبرو

روده هایم از دهانم بیرون می ریزد دور گردنم خفت می شود

و من

با یک وجب فاصله

بر سطح خاک می گذرم

—————

ساقی قهرمان

فاحشه ی بابل

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

در یکی از عکس ها پای پنجره ام      پنجرۀ نیمه وا

در یکی از عکس هایم نماز می خوانم

در یکی از عکس ها غروب در زمینۀ من پیداست

نشسته ام            سرم به جانبی که صدا می آمد

در یکی از عکس ها خواهم خندید

و یک قطار مرا از هوای تهران خواهد کند

اما هنوز دلهره از

من یک نظر نگاه کنم؟

صدایم انگار از زیر حوض می آید

در یکی از عکس ها موج تا کنار قدم هایم می آید

و یک قطار

و من نمی دانم

خانم پ دست هایش را شست

لکه های گردن و بازو را شست

دست برد آن تو توها را شست

و من هنوز نمی دانم

خانم پ پای پنجره             تیغی دست خانم پ

دستت را به راست به چپ از راست تا ادامۀ چپ

با قدرت قدرت    با قدرت قدرت

هوا چه جان سختی دارد

نفس ندارم

خانم پ    تیغۀ خونی را     مالید روی دامن

فرو کن در آب     سه بار     چار بار    نه سه بار    نه بیرون بکش

غلاف کن توی گلو    لای پا    زیر پوست

و همچنان از تمام حجم گلویم صدای گریه می آید

این تلخ را بشوی

و این شکوفه ها که بیخبر

این بهار خیابان است؟    در جوی آب سبز؟

صدا همیشه دگمه های پیراهن مرا وا می کند

گلی از خطوط پیراهنم روی گونه ای می ماسد

خون از کنار چانه دور می زند دور گلو

گلو وا می شود روی یک نفس       هوا

پلک می زنم

تهران کجای خیابانست

یکبار از خم کوچه پیچید پشت در     در چرخید    من لای پرده

من لای پرده پیچیده        من پیچیده       من هنوز نمی دانم

خانم پ پنجۀ خشکش را فرو  –  توی کیسه ای که بوی زن و گربۀ خونی –  چه آشنا –  سرم نزدیک سینه اش –  همین –  همین همین بو بود

خانم پ پنجۀ خشکش را فرو توی کیسه ای که بوی زن و گربۀ خونی

چه آشنا        سرم نزدیک سینه اش        همین بو بود

خانم پ پنجۀ خشکش را فرو توی کیسه ای که بوی زن و گربۀ خونی…

همیشه در همین جاهای خاطره خوابم می برد

خانم پ پنجۀ خشکش را کنار گونه اش به هوا می برد

خراش می خورم از لای لب هایم هق هق صدا می آید

قدم نفس قدم نفس نفس از بغض حادثه بالا

قدم نفس قدم قدم از بهت اضطراب سرازیر

تهران به خواب من نمی آید

و این طناب که از آسمان گرد گرفته تا پشت پنجره آویزانست…

———————————–

* تا همین چندی پیش از راههای مشروع مجازات زن فاحشه یکی این بود که با گربه ای در کیسه می کردندش و به چوب

می زندندش. گربۀ ترسیده زن را پاره می کرد. بعدترها امضا جمع کردیم و حضور گربه در کیسه منع شد.

.

ساقی قهرمان

درست که می شود خراب می شود

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

انگشت های عزیزت را بند بند می شکنم

چشم های عزیزت را در چشم خانه می ترکانم

پرده های این حرمسرا از جنس خنده های قهقهه اند

پرده باد می خورد روی حجره ها

این یکی      موهاش     خونی       ریخته تا زیر زانو

این یکی       موهاش     روشن روی بغل

این یکی موهاش موهاش موهاش

من مو ندارم

من میان صدا می چرخم

هی روی زانو می نشینم هی بر می خیزم

این جا دالان تنگی تا دیوار پنجره می رود

این جا گرم نمی شوم

این اندکی گرم می شود

این جا صدای تو می آید

این آغوشم را وا می کنی

می بندی وا می کنی می بندی

پرده های قهقهه    قح قح می افتند

سرم

سرم

سرم

سرم

چشم های عزیزت را در چشمخانه می ترکانم

لب های عزیزت را با ناخن می خراشم

انگشت های عزیزت را بند بند می شکنم

شانه هامان را به هم تکیه می کنیم مویه می کنند

ناخنت را خراش می کنی زیر سینه ام

قلم می کنی کف پایم را از زانو

دلت می گیرد

لب بام می آیی اندکی ماه می خوری

سرت   سرت

سرت   سرت

خرابمیشوددرستمیشودپردهایقهقهه  قح قح

قح قح

قح قح

قح قح

—————

ساقی قهرمان

دلنازک

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

این چشم ها را از کف دستم بردار

قرمزی هایش را پاک کن

دوباره آن زبان را بکش بیرون

کف دستم بگذار

قرمزی هایش را پاک کن

من چه دلنازکم هنوز

قرمزی هایش را پاک کن

دوباره آن زبان را بکش از حلقش بیرون

کف دستم بگذار

قرمزی هایش را پاک کن

من چه دلنازکم هنوز

قرمزی هایش را پاک کن

————

ساقی قهرمان

چراغ قرمز شد

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

از جا بر می آیم از در بیرون می زنم از آفتاب خوشم می آید از من که زیر آفتاب برق می زنم

مثل قیر که زیر آفتاب سلانه سلانه آب می شود که راه بیفتد

آغوش ندارم

سیاهم

از  روبرو هم که نگاه می کنم همینم

قیر

دهان همچنان که وا نمی شود می جنبد

از پهلو که نگاه می کنم سیاه ترم

از پشت سر که نگاه می کنم سیاه ترم

سلانه سلانه می روم مثل قیر از خط خیابان به که جایی که روبروست

چراغ قرمز می شود!

برگردم.

از روبرو که نگاه می کنم سیاه ترم

و پهن

دمم تاب می خورد در امتداد نگاهم

آغوش ندارم.

تارش را تنیده بین شاخ هایم عنکبوت من

تاب می خورد تا این جای دمم

تاب می خورد

بالا می رود

روی تخت کمرگاهم

می دود می سد از طبله ی دلم پایین

این جا تار می تند

چراغ قرمز شد!

من ایستاده ام سلانه سلانه

از روبرو که نگاه می کنم آغوش ندارم

راه که می رود روی تخت کمرگاهم

راه که می رود روی تخت کمرگاهم

راه که می رود روی تخت کمرگاهم

اینجا

هق هق از این پستان که پر از شیر بود خیس می شوم

با این شاخ با این یکی شاخ سر بچرخانم بپیچم دنبال بوی او که حالا

تار می تند در امتداد دمم که در امتداد نگاهم تاب می خورد

سر دنبال دمم دنبال دمم شاخ فرو می کنم زیر سینه که هق هق دنبال بوی او که تار می تند دور سینه دور سینه

اینجا

————-

ساقی قهرمان

بی شک

فوریه 6, 2010 § بیان دیدگاه

بی شک بی شک

ترک بر می دارد

سرها نمی مانند روی شانه

غلت می خورند روی زانوی من نشسته روی خاک خشک

وا می کنم نگاه می کنم

تارهای خونی را می پیچم دور انگشت

می کشم می پیچم دور انگشت می کشم از لای ترک ها بیرون

می کشم زردآب خسته را بیرون

سرها را قل می دهم روی خاک خشک

که نشسته ام روی خاک خشک

بی شک ترک برمی دارد زانو از فشار این سر که از سرهایم بیرون

بی شک نشسته ام روی خاک خشک

سرها روی زانویم قل می خورم که حال ندارم از تماشای اینهمه خونابه

دور انگشتم کش گرفته تا همین

و یک نفر از دور صدا کند: سرم گیج می رود. حالا. مستم.

می خواهم کار کنم کار و نیست زیرا ترک خورده ام خونابه از سر زانویم می ریزد روی کار که نیست

حالا باید بپرسم از کجا می شود کرایه داد ما را به کی

سرها را نگاه می دارم روی شانه راست به راه می روم نمی لغزم

فرو نمی کنم انگشت توی سرها لای چرکابه

نمی دانم  نمی دانم حالا دارم نگاه می کنم که کار کنم کار و نیست

————-

ساقی قهرمان

من کجام؟

شما هم‌اکنون در حال مشاهدهٔ بایگانی فوریه, 2010 در ساقی قهرمان. همین هستید.